آریانآریان، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

آریان جون

عکسهای عشقم

وقتی پسرک بیداره عمرا بشه با کامپیوتر کار کرد یا خودش باید بشینه یا اینکه هی خاموش و روشنش می کنه. میگه مامانی این فلشه؟ و هرچی گیر آورد میزنه به usb . این هم نهایت تلاش برای دسترسی به حیاط خونه.اگه بدونید با چه مشقتی این مبل بادی رو آورد و گذاشت اینجا.آخر هم یه پشتک حسابی زد و اگه نزدیکش نبودم سرش میخورد به کنسول. به قول خودش  peshtak اینجا هم پسری داره تو حیاط خلوت خونمون بازی می کنه.یه بسته چوب کبریت رو خالی کرد تو سطل آب. داشتم با موبایلم ور می رفتم آریان اومد و گفت مامانی چی می کنی؟ (= چیکار می کنی ) گفتم موبایلمو نگاه می کنم.گفت: ام م م میدی؟ (= sms)  من موندم چی ب...
30 مهر 1391

وسائل پسرم

چند روز پیش من و آریان و مادرشوهرم بودیم بازار یکی از همسایه هامون رو دیدیم.به آریان گفت چه کفش قشنگی داری میدی به من؟ آریان هم در کمال سخاوت گفت : نه امروز غروب تو کوچمون دوباره خانومه رو دیدیم.تا ما سلام علیک کنیم دیدم آریان رفته یه گوشه ایستاده تا نگاش کردم گفت: کفش آریان نگیره.      **** امروز بعدازظهر عموی بابا (عمو مجتبی ) اومد ماشین بابایی رو برا چند ساعت قرض بگیره.آریان تا سوئیچ رو دستش دید کلی غصه خورد و اومد بهم گفت: مجتبی ماشین بابایی برد  رفت. ****  بابایی دیروز مثله همیشه از راه مخفی (پنجره اتاق) وقتی آریان تو آشپرخونه سرگرم بود رفت بیرون.دو دقیقه نشد که آریان فهمید.حس ...
26 مهر 1391

آقای آشپز

آریان جونم در طول روز زمان زیادی رو صرف آشپزی می کنه.علاقه زیادی به وسایل آشپزخونه داره. در نهایت تمام نخود و لوبیا رو پخش می کنه و از هر گوشه خونه میشه نخود و لوبیا جمع کرد. این هم اولین باریه که پسرم رو تخت خودش خوابید. و اینکه این روزها خیلی سخت میشه از آریان عکس گرفت. پسرم 4 رنگ آبی و سبز و زرد و قرمز رو به خوبی میشناسه. چند شب پیش یه بادکنک سبز بود که آریان داشت باهاش بازی میکرد و ترکید.من رفتم از تو کیفم تو اتاق براش بادکنک بیارم.تو تاریکی فکر کردم بادکنکه سبزه.آریان می گفت : مامان این آبیه؟ بدون اینکه نگاش کنم : گفتم نه پسری سبزه.حالا از آریان اصرار و از من انکار .اون می گفت آبیه و منم بدون اینکه نگا...
25 مهر 1391

ماجرای فرش های خونه مادرجون

حدود یه هفته پیش خونه مادرجون بودیم داشتیم فیلم نگاه میکردیم.از آریان پرسیدم جیش داری گفت : نه پسرک داشت بازی میکرد یهو دیدم میگه مامان جیش و فوری همه شو رو بدترین فرش ممکن خونه مادرجون که کلی وسایل سنگین روش بود خالی کرد.وای که داشتم از عصبانیت می مردم.گفتم من همین  الان ازت پرسیدم گفتی ندارم.خلاصه بابایی و پدرجون فرش فوق العاده سنگین رو بردن تو حیاط و با هم شستنش. بابایی هم خیلی عصبانی بود اما مادرجون و پدرجون در کمال آرامش تمام خواسته های پسرک رو انجام میدادن و آریان هم با شیرین زبونی هاش مخصوص خودش هی همه رو می خندوند. خود آریان هم کلی در فرش شستن کمک کرد.یه شلنگ آب مال آریان بود . همه رو باهاش خیس میکرد. حالا هر روز میگه...
22 مهر 1391

پسرک سرماخورده

الان سه چهار روزی میشه که پسرکم سرماخورده و صداش گرفته.به شدت بداخلاق و نق نقو شده.دیگه دارم به آستانه دیوانگی میرسم از دست گریه های بیخودش. دیروز صبح بیدار شد تا چشماشو باز کرد گفت: مامانی ملیضم. تا یه چیزی میشه میگه : نکن گناه دارم . دیشب به خاله زهرا گفت: زهرا آریان دوست داری؟؟؟ امروز عزیز از کربلا اومد و پسرک سرش شلوغه. یاد گرفته که سگ میشه : داگ      و    بوس میشه :  کیس   و      ماشین میشه :    کار فقط رو سلام هنوز گیر میکنه. حوصله نوشتن ندارم انقدر از دست این پسرک شیرین و اعصاب خورد کن هیستیریک شدم. تا بعد... ...
21 مهر 1391

آریان خارجی

آریان جان آب چی میشه ؟   اوو  ( به مازندرانی )   چی میشه ؟   فاتر گربه چی میشه؟   میوو  نه مامان میو صدای گربه ست. چی میشه؟   کت سلام چی میشه؟   هلو   (hello)   و بعضی اوقات هم میشه  حوله . آریانی بشمار.    یی دو سه پنج شیش هفت   مامانی بگو 1 2 3  4  5 6 7     یی دو سه چهار  هفت نه هفت نه . تمام  (ر ) ها رو ( ل ) تلفظ می کنه. مثه : گلفتم  (گرفتم)    بلو  (برو)   بلیز  (بریز)   زهله (زهره) و ...  به کشمش میگه : کیکیش    و اصلا کشمش و زرشک و انار تو غ...
16 مهر 1391

پسرک دو ساله من

پسرک دوساله من هر 20 تا دندون شیریش در اومده و دندوناش تکمیل شده. پسرک دوساله دوست داشتنی من وقتی باهام حرف میزنه دلم غنج میره. وقتی جمله هاش از دو سه کلمه فراتر میره و به چشمم پیشرفت هاش رو می بینم بال در میارم. امشب بودیم خونه پسردایی بابا عمو حسین مهمونی.داشتم با حسنی بازی میکردم و می بوسیدمش فوری اومد بغلم و گفت: مامانی من بوس بده. منو دختردایی بابا زهرا با هم ظرف ها رو شستیم و اومدیم تو هال داشتیم به شوخی باهم دست میدادیم و از خودمون تشکر میکردیم ،پسرک اومد و دستم رو گرفت و بهش گفت:  مامانی نگیر.  پسرک امشب یه دستمال گرفت و داشت رو میز رو تمیز میکرد.گفتم بچه عین مامانش کدبانوئه. بابایی یه نیم ساعتی رفت...
15 مهر 1391

تولد دو سالگی آریان جون

در سپیده دم عشق کسی متولد شد که  صدایش آرامتر از نسیم                 نگاهش زیباتر ار خورشید دلش پاکتر از آسمان           و         قلبش زلال تر از آب  آن فرد تو بودی بهانه قشنگم برای زندگی   امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . .  تولدت مبارک عطر موهایت… نرمی دستانت.. راه رفتنت… صدایت.. حرف زدنت.. نگاه کردنت.. همه و همه مرا وا میدارد که در این روز شکر گذار خدایم باشم که مرا لایق داشتنت کرده.  ...
9 مهر 1391

پسر مهربون من

چند شب پیش منو پسری و بابایی رفتیم لب رودخونه.دختردایی بابا زهرا و شوهرش عمو مهدی هم بودن. آخر شب بطری آب رو گرفتم و خالی کردم رو عمو مهدی.بعد اونم رفت آب اورد و دنبالم کرد. منم جیغ زدم و فرار میکردم که خیسم کرد و من زمین خوردم. پسری بغل باباش کلی گریه کرد.هرچی بهش می گفتم مامانی منو عمو مهدی بازی کردیم.دعوا نبود اصلا قانع نمی شد.تا بیایم خونه همینطور گریه می کرد و هق هق کنان می گفت: عمو مهدی مامان زد.  مامان خیس کرد. مامانی زمین خورد.  بابایی عمو مهدی بکش. تا چند روز بعد اسم عمو مهدی میومد می گفت : عمو مهدی بکش مامانی خیس  ************* داشتیم سه تایی توپ بازی می کردیم.منو آریان باهم بودیم و بابایی تنها.یهو تم...
6 مهر 1391

شش روز بدون شیر

امروز 6 امین روزی بود که پسری من شیر نخورد.حالا دیگه پسری پاکه.هر از گاهی میاد و میگه مامان نشون بده.بعد نازم می کنه و میگه: بابایی مامانی بو شده. دیگه بعدازظهرها نمی خوابه و شب ها هلاک از خستگی بیهوش میشه و می خوابه ولی هر روز ساعت 5-6 صبح بیدار میشه و کلی گریه می کنه.اصلا هم نمیذاره منو بابایی بهش دست بزنیم.تا میریم سمتش میگه: دست نزن . ناز نکن. بروووووووووووو   بعدش هم کلی منو میزنه.کمی گریه می کنه و دوباره می خوابه.امروز خیلی نگرانش شدم.نمیدونم یعنی روحیه بچم خراب شده؟؟؟؟؟ آخه من نمیخواستم شیر شب رو حالا ازش بگیرم اما بعد سه روز که قفط نیمه شب ها شیر میخورد دیگه شیر نخواست و الان دیگه شب ها هم شیر نمیخواد ولی بیدار میشه و بداخ...
6 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آریان جون می باشد